پیری

صدای رعد از آن سوی آسمان  به گوش میرسد ... 

رگباری بارید...!

 گویی دیگر همه جا سبز میشود همه جا دگرگون خواهد شد بهار زمستان را کنار زده... 

زمستان رفتنیست

اما من هنوز نمیتوانم باورکنم  بهاری در کار باشد...

اینجا ، این دنیا بهاری نخواهد داشت ...!

من از درون پیرشده ام... جوان زحادثه ای پیر می شود گاهی 

اما 

الهی محتاج محبت لایزالت ، سبز شدن واقعی را به ما هدیه کن...

 

حال با  نگاه بر حروف صفحه کیبورد یادم می اید چه بنویسم ...درست الان! 

میخواهم شاد باشم و  شادمان بنویسم اما نمیتوانم...

مینشینم در گوشه اتاقم ، شاید متنفر تر از همیشه به نظر برسد چهره من! 

کاش آنقدر ناتوان نبودم که نتوانم توانی هایم ... 

کوچه خلوت تنهایی ام فراوان سیاه میزند...  

نقض قانون وجودم مرا به نابودی می کشاند... صدای همهمه اطراف من تنهایی ام را بیشتر میکند 

گویی تنم را بر روی کوچه های تفت داده شده ی سنگی بکشند نه کویر داغ ! 

متنفرم از همه چیز چون دیروز عاشق هر چیز بودم! 

خونی که در رگم جریان دارد  رنگ شب میزند... 

اینجا حتی چراغی نیست و لیکن من کورم...!  

صدای سگها را اما خوب میشنوم...صدای خوبی نیست اما از صدای انسانهایی که وفایی ندارند برایم خوش تر است...!  

من از دورن در حال گداختنم و این را هیچکس درک نمیکند جز خدا. 

 

 

 

 

 

پروردگار من ، خورشید گرم و  درخشان ، دستهای گرمت را لمس میکنم هر چند کورم و  نوری نمیبینم...!   

 

And pain is so close to pleasure

صدای سگ !

صدای سگ 

حال با  نگاه بر حروف صفحه کیبورد یادم می اید چه بنویسم ...درست الان! 

میخواهم شاد باشم و  شادمان بنویسم اما نمیتوانم...

مینشینم در گوشه اتاقم ، شاید متنفر تر از همیشه به نظر برسد چهره من! 

کاش آنقدر ناتوان نبودم که نتوانم توانی هایم ... 

کوچه خلوت تنهایی ام فراوان سیاه میزند...  

نقض قانون وجودم مرا به نابودی می کشاند... صدای همهمه اطراف من تنهایی ام را بیشتر میکند 

گویی تنم را بر روی کوچه های تفت داده شده ی سنگی بکشند نه کویر داغ ! 

متنفرم از همه چیز چون دیروز عاشق هر چیز بودم! 

خونی که در رگم جریان دارد  رنگ شب میزند... 

اینجا حتی چراغی نیست و لیکن من کورم...!  

صدای سگهای اطراف خانه را اما خوب میشنوم...صدای خوبی نیست اما از صدای انسانهایی که وفایی ندارند برایم خوش تر است...!  

من از درون در حال گداختنم و این را هیچکس درک نمیکند جز خدا. 

 

 

 

 

 

پروردگار من ، خورشید گرم و  درخشان ، دستهای گرمت را لمس میکنم هر چند کورم و  نوری نمیبینم...!   

 

And pain is so close to pleasure

پروردگار و سال نو و سیاوش

بسم الله الرحمن الرحیم 

  

سپاس بزرگی خدایی بی انتها که در این نزدیکیست... 

کاش بهار با عطرش نوید شکوفایی را به مردمان ما در این سال دهد ... 

نوروزتان سربلند و سالتان پر برکت 

 

ایام عید بر سیاوش عزیز و دوستدارانش و تمام ایرانیان خوش باد 

 

    

 

 

خدایا به ما بینش بده تا تو را در سال 89 بیشتر سپاسگزار باشیم... آمین