دکتر شریعتی:
خواستم بگویم، که فاطمه دختر محمد است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه همسر علی است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه مادر حسین است.
دیدم که فاطمه نیست.
خواستم بگویم، که فاطمه مادر زینب است.
باز دیدم که فاطمه نیست.
نه، اینها همه هست و این همه فاطمه نیست.
«فاطمه، فاطمه است»
شهادت حضرت فاطمه را به تمام شیعیان تسلیت میگویم ، ان شاءالله
و به حق فاطمه زهرا(سلام الله علیها) بهترین تقدیر برای ما رقم بخورد...
عجب قلبی دارد علی (ع)...
یا علی مرتضی
به نام خداوند دوران کودکیم...
وقتی که من بچه بودم
پرواز یک بادبادک
میبردت از بامهای سحرخیزی پلک
تا نارنج زاران خورشید
وقتی که بچه بودم
خوبی، زنی بود که بوی سیگار میداد
و اشکهای درشتش از پشت عینک
با قرآن میآمیخت
آه آن روزهای رنگین
آه آن روزهای کوتاه
وقتی که بچه بودم
آب و زمین و هوا بیشتر بود
و جیرجیرک شبها در خاموشی ماه
آواز میخواند
وقتی که بچه بودم
در هر هزاران و یک شب
یک قصه بس بود
تا خواب و بیداری خوابناکت سرشار باشد
آه آن روزهای رنگین
آه آن روزهای کوتاه
آه آن روزهای رنگین
آه آن فاصلههای کوتاه
آن روزها آدم بزرگها و زاغهای فراق
این سان فراوان نبودند
وقتی که بچه بودم
مردم نبودند
آن روزها
وقتی که من بچه بودم
غم بود
اما
کم بود
خدا بیامرزد فرهاد را ...
در انتظار و آرزوی مرگ
بعد 12 ، 13 روز هنوز موضوعی نیست که بنویسم... یه جورایی خسته ام و قلم مغزم یاری نمی کنه.
عیبی و نقصی دیده نمیشود وقتی تظاهر می کنی همه چیز رو به راه است!
اینکه خداوند برای تولد انسان مرگ قرار داد خوشحالم...
در عجبم که بعضی آدمکهای پوشالی با بدون ذره ای احساس چگونه زندگی می کنند ...
غرور...!
تکه ای استخوان با گوشت و آب و پوست و دنیایی از تکبر...!
حتمآ دیده اید عده ای را که دوست دارند دنیا و مردمانش به گونه ای باشند که آنها می خواهند!
این همه غرور برای چه ؟
من میخواهم به ماورای این دنیا سفر کنم آنجا کسانی خواهند بود که همیشه منتظرم مانده اند...
آنجا دوستان بهتری از زمین دارم...جایی که دوست داشتن بهانه ای ندارد...
انسانی که سالها پیش از بین آدمکها و مترسکای این دنیا پرواز کرد و من تنها ماندم...
من الان 24 ساله ام سر سخت تر از همیشه و در اوج غرور بی توجه به هیچ کدام از آدمکها...!
نفس میکشم پس هستم...
خداوند هم هست پس من تا لحظه مرگ و آن روز امیدوارم!
تا لحظه پرواز از بین ادمکها ...