زمستان آمد ،
20 فروردین از آن من بود اما ،
چرا غمگین است جوان شمال ، کودک بهار ! خشک میشوم به وسعت شکنندگی و تنهایی شاخه های در سوز خفته نارون در دی انتظارت
بهار وجودت را انتظار کشیدن طولانیست -
منتظرت می مانم اماهرروز به گناه آغشته تر میشوم ...
بیا که وجود مبارکت مرا ترک دنیاست...
بیا که وجودت گناهانم را همچو برگهای پاییزی بریزد...
از خداوند عاجزانه طلب می کنم که بیایی ...
یا مهدی
سلام
من خیلی کم نظر میدم اما
از حال و هوای وبلاگ شما خوشم اومد
همیشه موفق و شاد باشین
سلام
ممنون
لطف دارید مهدیس عزیز
برقرار باشی
موفق باشی
خدایا به آنان که ادعای عاشقی تو را دارند بیاموز . . . که بزرگترین گناه شکستن دل آدمیان است
مرسی
زیبا بود...
قصه ی عشق را نهایت نیست
صبر پیدا و درد پنهانی