دنیایی هستی برای خودت!

 

 

 

 

زمستان آمد ، 

 20 فروردین از آن من بود اما ،  

چرا غمگین است جوان شمال ، کودک بهار ! خشک میشوم به وسعت شکنندگی و تنهایی شاخه های در سوز خفته نارون در دی انتظارت 

بهار وجودت را انتظار کشیدن طولانیست -  

منتظرت می مانم اماهرروز به گناه آغشته تر میشوم ...  

بیا که وجود مبارکت مرا ترک دنیاست...  

بیا که وجودت گناهانم را همچو برگهای پاییزی بریزد...

از خداوند عاجزانه طلب می کنم که بیایی ... 

یا مهدی  

نظرات 4 + ارسال نظر
مهدیس شنبه 18 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 ب.ظ

سلام
من خیلی کم نظر میدم اما
از حال و هوای وبلاگ شما خوشم اومد
همیشه موفق و شاد باشین

سلام
ممنون
لطف دارید مهدیس عزیز
برقرار باشی

ساسان دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 ب.ظ

موفق باشی

مهراز دوشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:28 ب.ظ



خدایا به آنان که ادعای عاشقی تو را دارند بیاموز . . . که بزرگترین گناه شکستن دل آدمیان است

مرسی
زیبا بود...

مهراز چهارشنبه 11 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:55 ق.ظ

قصه ی عشق را نهایت نیست
صبر پیدا و درد پنهانی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد