در انتظار و آرزوی مرگ
بعد 12 ، 13 روز هنوز موضوعی نیست که بنویسم... یه جورایی خسته ام و قلم مغزم یاری نمی کنه.
عیبی و نقصی دیده نمیشود وقتی تظاهر می کنی همه چیز رو به راه است!
اینکه خداوند برای تولد انسان مرگ قرار داد خوشحالم...
در عجبم که بعضی آدمکهای پوشالی با بدون ذره ای احساس چگونه زندگی می کنند ...
غرور...!
تکه ای استخوان با گوشت و آب و پوست و دنیایی از تکبر...!
حتمآ دیده اید عده ای را که دوست دارند دنیا و مردمانش به گونه ای باشند که آنها می خواهند!
این همه غرور برای چه ؟
من میخواهم به ماورای این دنیا سفر کنم آنجا کسانی خواهند بود که همیشه منتظرم مانده اند...
آنجا دوستان بهتری از زمین دارم...جایی که دوست داشتن بهانه ای ندارد...
انسانی که سالها پیش از بین آدمکها و مترسکای این دنیا پرواز کرد و من تنها ماندم...
من الان 24 ساله ام سر سخت تر از همیشه و در اوج غرور بی توجه به هیچ کدام از آدمکها...!
نفس میکشم پس هستم...
خداوند هم هست پس من تا لحظه مرگ و آن روز امیدوارم!
تا لحظه پرواز از بین ادمکها ...
درج اگهی استخدام
درج اگهی رایگان
کالا و خدمات خود را به رایگان معرفی نمایید
اگهی 90
www.agahi90.com
نفس بکش نفس بکش اینجا نفس غنیمته
توی این شب غیر گریه کار دیگه ای نداریم
هر کی خوابه خوش به حالش
ما به بیداری دچاریم.
سلا مهدی جون
فوق العاده بود!
آره مرگ واسه ما تازه شروع زندگیه!
سلام سعید جون
مرسی
ما منتظر لحظه پروازیم...
مغرور باش و با صلابت . پرواز زیباست . بمان و ببین آن روزی را که دیگر پرنده از مترسک ها نمی ترسد . پر امید نفس بکش ...
ممنون علیرضا عزیز
زیبا نوشتی...
نیستی و خاطره های تو
نشسته تو خیالم
بی تو من اسیر دست
آرزوهای محالم
مرسی داش سعید