دستهای خدا رو بگیر رفیق!محکم!

به نام خدایی که راهنماست. 

 

 

بعضی وقتا میشینی میگی میترسم ...

قلبت مال خودت نیست ...

تند تر از اون چیزی میزنه که فکرش رو بکنی...

میترسی که چه باید بکنی ...آینده ات چی میشه؟...

آینده کاری و زندگی و ...

یه حجم زیادی از درد توسینته ... میخوای داد بزنی...

همه رو داری میبینی که دروغ میگن...

 بی معرفتی رو تو رفتار های دیگران می بینی و نفرت و حسادت رو توی نگاهای سردشون میخونی...

احساساتت، هم سر ناسازگاری دارند... خندیدن و گریستنت با هم نمیخونه...

دوستی ها اونقدر پوشالی به نظر میاد که این رشته با یه بی توجهی و نگاه سرد دریده میشه...

و به طور مداوم حسرت خوردن...

ترس از رفتن...ماندن...یا پریدن...و رسیدن!

ویه علامت تعجب بزرگ !

.

ولی یه راهی باید باشه! چون تو متفاوتی!

ما همه میترسیم از امروز و فردا...ولی یه خدایی هست...

دنیا اگر هم تاریک و سرد شد تو باید دستهای فانوس رو به خودت گره بزنی!

تمام مردم دنیا اگه دروغ گفتند تو چیزی جزء راستی رو تمرین نکن.

اگر تمام دنیا گفتند ادامه نده، تو تلاشت روتا انتها بکن ...شاید تنها یه گام و قدم دیگه تا موفقیت مونده باشه.

به خدایی که دم و باز دمت ، به ید و اذن اونه اعتماد کن نه به آدمکها!

بدون اگه همه دنیا علیه تو باشن و خدا با تو باشه، بی شک تو بردی رفیق.

از گرگهای مسیرت نترس...چون گرگ ها نمیتونن به یه شیر ضربه ای وارد کنن!

پس...

طاقت بیار رفیق!

و بدون که خداوند در این نزدیکیست بسیار نزدیک ، تزدیکه نزدیکتر از اون چیزی که فکر کنیم...خیلی خیلی نزدیک!

یا علی

 

۸

۷

خدا مانند هوا در همه جاست توقدری نفسهایت را عمیق تر  بکش!