دلتنگ حسین

 اینک قریب چهل روز از غروب غم فزای شهادت شقایق‌ها می‌گذرد؛ و اینک از صدای نحص شلاق خزان بر پیکر آلاله‌ها، اربعینی می‌گذرد و اسارت، سیلی، غربت، فریاد و بیدارگری سهم حاملان پیغام قاصدک های عترت و عظمت شد.

خوشه اقتصادی یا لاغری!!!!

به نام خدای عادل   

 

 

 

 

 خوشه بندی...

 

  

تو این قضیه خوشه بندی به میزانی اشکال و اعتراض وجود داره ، منظورم ایراد کلی نیست ولی اشتباهاتی فاحش داره... 

 

نمی دونم از چی بنویسم ...

از چه دری دردهارو داد بزنم ... 

عدالت... نمیدونم ...  

ولی این عدالت نیست که دوست من برای ساختن خونه ، حلقه ی خودش و همسرش رو میفروشه تا خونه ی نقلی و فکستنی و کلنگی خودشون رو به آخر برسونه ، اون وقت یهو میشه خوشه 3 ! 

اون طرف یه یارو با یه ماشین و خونه و یه شغل آزاد عالی میشه خوشه 1 یا 2 !  

 

یا یکی از بچه های محل ما که معیشت اقتصادیشون خوب نبود  در خوشه 2 جای گرفتن ، و جالب این هست که اون با اوستا کار خودش که به مراتب وضعیت معیشتی بهتری داره تو یه گروه هستن...! 

 

نمی خواستم از درد خودم بگم که در چه شرایط اقتصادی هستم ... ولی از اینکه دیدم خانواده ما در خوشه 3 هستند ناراحت شدم! ، نکنه ما با این همه کمبود ها از قشر مرفه هستیم و خبر نداریم... ! 

 

تا حالا این قدر احساس ضعف نکرده بودم...  

مرفه یعنی چی...! ندیدم یه بنده خدایی با فقدان پدر و یک حقوق مستمری دولتی و یه خونه شده باشه مرفه؟ ! 

 یکی هم سن تو سوار ماشین  آخرین سیستم ... تو هم برای پیدا کردن یه کار به هر در و دیواری خودتو می کوبی ...  

  

بازم نمی دونم... 

اینجا کدامین نا کجا آبادی است... 

  

اگه یه موقع از کارای اینا شاخ در آوردید تعجب نکنید...  

 

خدایا همه ی ما گمراهان و این مدیران دولتی به ظاهر کار بلد و  مدرن!(که خودشون رو عالم دهر میدونن!) رو به راه راست هدایت کن... 

 

 

 

نظر شما چیه ؟

 

من !

 

 

خدا مانند هوا در همه جا در جریان است و شاید مشکل از من هست ، شاید خوب نفس نمیکشم...

شاید این مادیات دنیا همه در اطراف من دیوار و سقفی شیشه ای ساخته اند تا نتوانم خوب تنفس کنم من باید این اتاق شیشه ای را بشکنم و گرنه نمیتوانم خوب از خداوند استفاده کنم !  

دیدم که نه در دوری                                        نزدیک تر از نوری 

در راه عبور از تو                                        من این همه دور از تو 

یک عمر نیاندیشم                                          هیهات تو در پیشم...

من از سیاست بیزارم ، بیزار!

یا حق 

 

 

                        policy 

 

 

هیچ نمیدانم... غرق در مجهولاتم...

 اما میدانم که  من دین خودم رو دوست دارم  شیعه بودن افتخار من است اما متنفرم از سیاست ! 

من ازسیاست بیزارم برای اینکه انسانها برای بالا رفتن دست در هر کثافت و دروغی می کنند !

من از سیاست بیزارم  چون وارونه است!

من از سیاست هیچ نمیدانم ولی از آن بیزارم من کاری ندارم که چه میکنند

من از سیاست بیزارم از اینکه مردمی در دنیا گرسنه بمانند به واسطه ی تفکرات افرادی دیگر

من از سیاست بیزارم به خاطر بروز جنگها

من از سیاست بیزارم چون صداقت ندارد و بدی را به گونه ای حیرت آور زیبا جلوه می کند

من از سیاست بیزارم چون که عده ای خود را آقای دنیا می دانند

من از سیاست بیزارم چون بین انسانها را فاصله می اندازد

 من از سیاست بیزارم زیرا عدهای را مجاز به کشتن عده ای مردم بیگناه  میکند

 من از سیاست بیزارم چون عده ای از ارزش های من سوء استفاده می کنند

من از سیاست بیزارم چون محبت و عشق نمیشناسد

من از سیاست بیزارم چون با سیاست وارد می شود

من از سیاست بیزارم  ...  

 

حالا چه چیزی کثیف تر از این میتواند باشد...

I & God

گفتگو با خدا 

 

  

 

در رؤیا هایم دیدم که با خدا گفتگو میکنم.

خدا پرسید : پس تو می خواهی با من گفتگو

کنی؟

من در پاسخش گفتم : اگر وقت دارید.

خدا خندید:

وقت من بینهایت است...

در ذهنت چیست که می خواهی از من بپرسی؟

پرسیدم چه چیز بشر ، شما را سخت متعجب

می سازد ؟

خدا پاسخ داد : کودکی شان .

اینکه آنها از کودکی شان خسته می شوند ،

عجله دارند که بزرگ شوند ،

و بعد دوباره پس از مدتها،آرزو می کنند که

کودک باشند .

...اینکه آ نها سلامتی خود را از دست می دهند تا

پول به دست آورند ،

و بعد پولشان را از دست می دهند تا دوباره

سلامتی خود را به دست آورند.

اینکه با اضطراب به آینده می نگرند ،

و حال را فراموش می کنند

و بنابراین نه در حال ، زندگی می کنند و نه در

آینده .

اینکه آن ها به گونه ای زندگی می کنند که گویی

هرگز نمی میرند ،

و به گونه ای می میرند که گویی هرگز زندگی

نکرده اند .

دستهای خدا دستانم را گرفت ،

برای مدتی سکوت کردیم ،

و من دوباره پرسیدم :

به عنوان یک پدر ،

می خواهی کدام درس های زندگی را فرزندانت

بیاموزند ؟

او گفت : بیاموزند که آن ها نمی توانند کسی را

وادار کنند که عاشقشان باشد ،

همه کاری که آنها می توانند بکنند این است که

اجازه دهند که خودشان دوست داشته باشند .

بیاموزند که درست نیست خودشان را با دیگران

مقایسه کنند ،

بیاموزند که فقط چند ثانیه طول می کشد تا

زخم های عمیقی در قلبهای آنان که دوستشان

داریم ایجاد کنیم اما سالها طول می کشد تا آن

زخم ها را التیام بخشیم.

بیاموزند ثروتمند کسی نیست که بیشتری آنها را

دارد،

کسی است که به کمترین ها نیاز دارد .

بیاموزند که آدم هایی هستند که آن ها را دوست

دارند ، فقط نمی دانند که چگونه احساساتشان را

نشان دهند .

بیاموزند که دو نفر نمی توانند با هم به یک نقطه

نگاه کنند ،

و آ نرا متفاوت نبینند .

بیاموزند که کافی نیست فقط آنها یکدیگر را

ببخشند، بلکه آ نها باید خود را نیز ببخشند.

من با خضوع گفتم :

از شما به خاطر این گفت و گو متشکرم .

آیا چیز دیگری هست که دوست دارید فرزندانتان

بدانند؟

خداوند لبخند زد و گفت :

فقط اینکه بدانند من اینجا هستم،

همیشه ... 

 

 یا حق

مولا حسین (ع)

<<به نام خدای مولا حسین (ع)>> 

 

  

 

مولا حسین جان 

  

 

باز محرم و ماه عاشقی 

 

باز تجلی عشق  

 

باز گریه های بی اختیار    

باز آب...   

 

امام حسین (ع)، شجاع مرد گیتی ، فقط تشنگی ایشان را نباید نگریست ، از تشنگی به عظمت و استقامت ایشان برسید ، ایشان برای خدا بودند.

 

فرمانده عشاق دل آگاه حسین است

بیراهه مرو ساده ترین راه حسین است

از مردم گمراه جهان راه مجوئید

نزدیک ترین راه به الله حسین است....  

 

التماس دعا

 

یعنی معنی اصلی سیاست همینه!

 

سیاست یعنی فریب... حالا هر جا و هر کشوری و هرانسان ...  ! 

   

 من از سیاست بیزارم و از آنچه عرضه میکند ما بایست بیشتر به یکدیگر و به انسانها اهمیت بدهیم... 

                        

یک روز یک پسر کوچولو که می خواست انشاء بنویسه از پدرش می پرسه: پدرجان

! لطفا برای من بگین سیاست یعنی چی ؟ پدرش فکر می کنه و می گه :بهترین

راه اینه که من برای تو یک مثال در مورد خانواده خودمون بزنم که تو متوجه

سیاست بشی من حکومت هستم، چون همه چیز رو در خونه من تعیین می کنم..

مامانت جامعه هست، چون کارهای خونه رو اون اداره میکنه. کلفت مون(خدمتکارمون) ملت

فقیر و پا برهنه هست، چون از صبح تا شب کار می کنه وهیچی نداره. تو

روشنفکری چون داری درس می خونی و پسر فهمیده ای هستی. داداش کوچیکت هم که

دو سالش هست،نسل آینده است.امیدوارم متوجه شده باشی که منظورم چی هست و

 فردابتونی در این مورد بیشتر فکر کنی. پسر کوچولو نصف شب با صدای برادر

کوچیکش از خواب می پره. می ره به اتاق برادر کوچیکش و می بینه زیرشرو

کثیف کرده و داره توی خرابی خودش دست و پا می زنه. می ره توی اتاق خواب

پدر و مادرش و می بینه پدرش توی تخت نیست و مادرش به خواب عمیقی فرو رفته

و هر کار می کنه مادرش از خواب بیدار نمی شه. می ره تو اتاق کلفت شون که

اون رو بیدارکنه، می بینه باباش توی تخت کلفتشون خوابیده .....؟؟؟؟ میره

و سر جاش می خوابه و فردا صبح از خواب بیدار می شه. فردا صبح باباش ازش

می پرسه: پسرم! فهمیدی سیاست چیست؟ پسر می گه: بله پدر، دیشب فهمیدم

 که سیاست چی هست. سیاست یعنی اینکه حکومت، ترتیب ملت فقیر و پا برهنه رو

می ده، درحالی که جامعه به خواب عمیقی فرورفته و روشنفکر هر کاری می کنه

نمیتونه جامعه رو بیدار کنه، در حالیکه نسل آینده داره توی خرابیه خودش دست و

پا می زنه! 

 

یا علی

وقتی که بچه بودم ......

دکتر شریعتی : وقتی که بچه بودم ......

وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم که خدا یک دوچرخه به من بدهد. بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد. پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا کردم که خدا مرا ببخش...!